با طعم دستهای تو

دلتنگی نفس تنگی میآورد! 

با طعم دستهای تو...

از دست داده‌ام تو را 

سوگواری کرده‌ام برایت 

تو خوب میفهمی که ادمی حتا بعد تمام سوگواریها باز هم فراموش نمیکند!

با طعم دستهای تو...

برای من شهر پنجره ی اتاق توست هنوز! 

پنحره ی اتاقی که تو از آن کوچ کرده ای .....

با طعم دستهای تو...

روبروی پنجره اتاقت ایستاده ام

و 

به نفس های حبس شده ی تو و خودم فکر میکنم ....

با طعم دستهای تو...

میخواهم فراموشت کنم اما باران و پاییز و بستنی....

نمیتوانم فراموشت کنم ...

بگو باران سیل شود بر من ! بمیراند مرا ! تا فراموش شدنت را ببینی...

با طعم دستهای تو...

من یک مشت خاطره هستم ...خاطره هایی از تو و با تو ...

تو مثل من نباش! 

با طعم دستهای تو...

بعد از یکسال و نیم به خواب دیدمت...

جایی شلوغ بودی.اشاره کردی جلو نیایم ...ایستادم! 

خلوت که شد با دست اشاره کردی به من! امدم روبرویت دست دایم و گونه ام را بوسیدی!

گفتی بمون! هروقت بهت گفتم برو ...

چند ساعتی گذشت اشاره کردی بروم ...امدم بیرون پشت دیوار منتظرت ماندم...

با او امدی بیرون و از جلوی چشمهایم گذشتی...

در خواب خسته بودی ! خسته و مثل همیشه ...

دلتنگی ام ارام نگرفت ...آشوبم ! و میدانم که مراقب خودت هستی...

پیام دادم در تلگرام اما پاک کردم ...

میبوسمت یار! ای یگانه ترین یار...

با طعم دستهای تو...

مدام اینجایی! 

دیشب صدایت را شنیدم ! آن اوازی را که روی فیلم عقدت خواندی! انگار که نهنگی به ساحل زده باشد مُردم ! 

تو اینجایی!

با طعم دستهای تو...

...و ببین که اندوهِ این روزهایِ من با تو چه میکند سالها بعد...

با طعم دستهای تو...

نامت را که به اختصار رمزی بود بین من و تو 

پشت گردنم تتو کردم ....

و تو هرگزنیامدی که ببینی...

و چه روز و شبهایی که من ناگهان تو را بیاد میاورم ....

با طعم دستهای تو...